سکوت

خیلی وقت سکوت کردم. حتی به خودم هم چیزی نمی گم یعنی ترجیح دادم دیگه گله ای نکنم اخه این همه حرف زدم، گله کردم ،ذهنم رو مشغول کردم، خودمو خسته کردم، به کجا رسیدم ؟ اسم اینو گذاشتم آرامش .یعنی سکوت در مقابل چراهایی که در ذهنم است. اینکه چرا نشد اون چیزی که من می خواستم !

شدم تماشاچی، تماشاچی  زمان های از دست رفته ام، تماشاچی حسرت روزهای رفته ام.

شدم تماشاچی، یعنی انگار از اول تماشاچی  دنیا اومدم. فقط باید به تماشای زندگی های بپردازم که دوست دارم .

آرزوهای خیلی عجیبی نداشتم، اما برآورده نشد.

نمیدانم شاید من سخت می گیریم یا شاید هم سخت باشد.  ولی حتی از خسته شدن هم خسته شدم.

 درجا زدنم رو دیدم. علی رغم تمام تلاش هایی که کردم نتونستم خودمو  بالا بکشم، نشد.

همه اون چیزهایی که می خواستم با رفتنم میسر می شد، یعنی من این جوری فکر می کردم. اما تا الان نشده یعنی 3 ساله که نشده، این که می گم 3 سال یعنی 3 سال جدی وگرنه از زمان برنامه ریزیش که بیشتر می شه، اسمشو چی بذارم حکمت؟ بد شانسی؟ چی؟  حکمتو قبول ندارم، راستش خسته شدم از بس که گفتند مصلحت بود. حکمت بود که نشه، یهو به خودم اومدم و دیدم تمام زندگیم پر شده از ناکامی هایی که اسمشو گذاشتم حکمت و مصلحت .

  این چه حکمتی بود؟ حکمتی که روح و انرژی، امید ، ایمان و اعتماد به نفسم رو ازم گرفت ریشه این حکمت چیه و تا کجا ادامه داره ؟

من فقط میدونم سالهاست که هر چی خواستم نشده یا نداده. نمی دونم یعنی ما مسیر را اشتباه اومدیم ؟

خیلی  وقته  دیگه از خودم دور شدم یعنی سالهاست دیگه خودمو فراموش کردم . دلم تنگ شده برای  اون بارون های پاییزی خونه مون . وقتی که به آسمون نگاه می کردم و آرزوهامو یکی یکی با خدای بارون می گفتم . اما الان چی.......

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سیما دوشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:22 ق.ظ http://zakhmiezaman.wordpress.com

حکمت و مصلحت تنها اسمهایی هستند برای آرام کردن ذهن و روح بیقراری که دویده اما هنوز مقصد رو لمس نکرده. من معتقدم تو می تونی و باید ادامه بدی. گاهی وقتها فکر میکنم چیزی که با زحمت زیاد بدست میاد لذتی عمیق و فراموش نشدنی با خودش به همراه میاره.
حاضرم همین جا باهات شرط ببندم که تو خواهی رفت....

می خواستم این پست رو پاک کنم. وقتی بعد از 4 سال دارم می خونمشون احساس می کنم خودم رو نمی شناسم. واقعن ادم چقد عوض می شه.


و دیگه اینکه دیدم تو شرط بسته بودی که من یه انچه می خوام می رسم. خواستم بگم تو شرط رو بردی و من رسیدم..برای همین پست رو پاک نکردم که اینا یادگار باشه هر چند که من دیگه ادم اون سالها نیستم.

شوالیه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:06 ب.ظ http://shovaliye65.blogfa.com

راستش این حکمت و مصلحت یه جورایی برای اینکه بتونیم خودمون رو اروم کنیمه

شاید برای اینکه خیلی چیزا رو نمیخواییم بپذیریم که سهممون نیست حقمون نیست...

امیدورام روزات همیشه افتابی باشه

افتابی همراه با بارونای پاییزیه خونه ی خودتون...

البته اون موقع نشد اما خیلی وقت از اون زمان گذشته و به خیلی چیزا رسیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد