پرانتز

* این روزها مجبورم  میون آدم هایی باشم که بزرگ شدند، اما نه از درون فقط و فقط به خاطر تعریف و تمجید  آدم های دور ورشان، به اندازه پول های که خرج می کنند آن هم نه از جیب خود بلکه از حق  آدم های دیگر .

* دلم می گیرد وقتی سر سفره این دولتی ها می نشینم و میبینم چقدر به خاطر چیزهایی که ندارند دچار غرور شده اند. آنقدر مسخ شده اند که به درستی  پست و مقام خود فکر نمی کنند .

* وقتی نیروههای خدماتی میز افطار را جمع می کردند  تا شام را بچینند  دلم گرفت. وقتی دیدم غذاههای دست نخورده رو بدون هیچ ملاحظه ای  به سطل زباله می ریزند به یاد بچه هایی اوفتادم که الان سر سفره ای خالی نشسته اند .

 * می گویند اگر  کسی از درون انسان بزرگی باشد و بزرگیش به  مقام و پست های اعتباریش نباشد دیگر فخر فروشی نمی کنه، اصلا به آدمی می گند چشم و دل سیر که که اظهار فخر نکنه و هی از خودش تعریف نکنه و چیزهای رو که داره به رخ دیگران نکشه . تعجب می کنم  از خودم، یه روز یه آدمی اینقدر برام بزرگ شده  بودکه متوجه فخر فروشیش  نشدم ، اما همیشه به خودم می گم آدمی که اینقدر باسواد  است و از ادب و نزاکت و محبت هیچی کم نداره پس چرا هی  از خودش حرف می زنه و دائم می گه من شان بزرگی دارم !

نظرات 1 + ارسال نظر
شوالیه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:54 ب.ظ http://shovaliye65.blogfa.com

درخت هر چی پر بار تر...
افتاده تر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد