امروز دقیقا یک سال است که در سرزمینی که سرزمینم نیست زندگی می کنم.
تو این یه سال در هوایی نفس کشیدم ،اگرچه لطیف و عاری از دود اما گاهی طعم دلتنگی میداد، گاهی دلم گرفت گاهی بارون شدم،گاهی مبهم میان بودن و نبودن، گاه خندیم، دوست شدم، همراه شدم گاه با انهایی که همراهم ماندند و گاه با انهایی که دگر همراهم نیستند، گاه اشتباه کردم، اشتباهاتی که خودم رو به خاطرشون سرزنش می کنم و گاهی هم به خود حق می دهم، گاهی از دست دادم انهایی که دوستشان داشتم، انهایی که دیگر هیج گاه نمی بینمشان.... تو این گاه به گاههای زندگی بیشتر فهمیدم که زندگی فاصله گاهی است با گاه هایی که رفته اند . گاه هایی که هنوز نیامده اند.
نمی دونم شاید ما هم مثل شما روزگاری دنبال گاه بگردیم
شاید هم گشتیم و خودمون خبر نداریم
ولی من هم گاهی دلم برای کسی که هیچ وقت نبوده تنگ میشه
امضا
رضا
گم شده در گذرگاه زمان
قربونه دلت برم میدونم چه حسی داری مشکل ما اینه که تو حال زندگی نمی کنیم همیشه تو این فکر هستیم که هنوز زمان داریم و دیر نیست ولی کاش تو حال زندگی میکردیم کاش. کاش از اینکه به عزیزانمون بگیم دوست داریم خجالت نمی کشیدیم کاش قدر لحظات باهم بودن را میدونستیم کاش همدیگرو واسه مسائل بی ارزش دلگیر نمی کردیم وقتی رفتی فهمیدم که چقدر بهت وابسته شدم و چقدر دوست دارم.
عجیبه که سر از اینجا در آوردم!ولی مثل اینکه خیلی دیر!
اخر قصه چیه واقعا ؟؟؟
که چی بشه ؟
داشتم فکر میکردم با حقوق قانون کارم 10 سال باید کار کنم تا یه خونه 50 متری بخرم اونم جنوب شهر اونم در صورتی که هر چی در میارم رو پس انداز کنم
10 سال از عمرم رو بزارم تا 50 متر از این دنیا مال من بشه ...
منصفانه اس ؟