راه

دلت روشنی می خواد و یه راهنما، یه راهنما که به روشنی، راه رو بشناسه. خسته شدی، می دانم از بس که با این چراغ قوه که به چند تا باطری بی جون وصله، راه رو طی کردی. هی زمین خوردی، تنت،روحت زخمی شده هر بار. هر بار برای یافتن باریکه ای از سنگلاخ ها گذاشتی با جاده های که همیشه برای تو پر از درخچه های خار دار بوده. تصورکن، با یک چراغ قوه  بخواهی راه یه این سختی رو طی کنی. یه راهنما می خوای. راهنمایی که دستت رو بگیره و  راه رو برات روشن کنه. شاید کمی. همینه هم خوبه. راهنمایی که یه کم از بار کوله پشتیت رو از دوشت برداره و بی منت همراهیت کنه. این خستگی راه، مقصد رو برایت  بی اهمیت کرده. می دانم چاره ای نیست. حتی راه های روشن و راهنما ها هم به بی عدالتی تقسیم شده اند و سهم تو همین است. همین چراغ قوه با باطری های نیم جونش. این قانون دنیاست دلکم. باید زمین بخوری انقدر که از درد، زندگی کردن رو از یاد ببری. گوش نده به حرف های آنهایی که زمین نخورده، تو را به صبوری دعوت می کنن. همون هایی که نمی دانن زندگی با نور یه چراق قوه چیست .آنهایی که سراسر راهشان خورشید نور افکنی کرده. آنهایی که گوشه به گوشه زندگی شان بی دغدغه ی تاریکی، روشنی رو پیش گرفتن و رفتن. به حرف هایشان گوش نکن. صبوری بزرگترین دروغی است که به تو گفته اند. صبوری فقط دیدن روزهای سوخته ات رو برایت آسان می کنه، بی خیالت  می کنه که از یاد ببری چه بر سرت آمده. اما دردت همچنان هست،رنجت هست  و روزهایی که دیگر وجود ندارن. با صبوری سنگین تر می شوی سنگین تر از قبل.. دلکم این راه توست. روشنی برای دیگری ست این قانون دنیاس. یکی در روشنی از عشق می زاید و دیگری از درد. صبوری نکن صبوری.

نظرات 1 + ارسال نظر
شوالیه یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:54 ب.ظ http://shovaliye65.blogfa.com

تو نویسنده ایی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد