میروم. پشت آن پنجره مردی رو می بینم که شبیه تمام آرزوهای من است. تو
آنجا روی ان سکو، توی چشم های من قد می کشی. من اینجا پشت این پنجره، دکمه
های پیرهنت رو یکی یکی می بندم. دکمه زیر گردنت رو باز می گذارم تا جایی
باشد برای بوسه هایم. شالت رو محکم می کنم. بیرون که آمدی آن دکمه آخری را
هم ببند. اینجا هوا سرد است. آفتاب نیست. باد می رود لای پیرهنت، تنت رو بو
می کشد. حتمن هم می بوسد. نه ، خدا کند این آخری دروغ باشد. خوش به حال
هوا، می بینی چقد راحت هر وقت که بخواهد لای پیرهنت می رود. نه اینکه به
هوا حسودی کنم، نه. می دانی حسود نیستم. فقط می گویم چقد هوا خیالش راحت
است. هر وقت بخواهد هر جای تنت رو بو می کشد. لعنت به این هوا، لعنت به
این سرما. چقد هوای پشت پنجره سرد است.
زیبا نوشتی ...