به خود گفتم امسال که سختی ها و استرس درسام کمتر شده،هوا که خوب شد، می رم یه باغچه کوچیک تو همون پارک-مزرعه سر خیابونمون می گیرم. چند پر ریحون، پیازچه و سبزی های دیگه می کارم. یه کم حال و هوام عوض شه. بعد عصرا با یه فلاسک چای می رم اونجا یه عصرونه حسابی با سبزی تازه و پنیر می زنم. دونه هام رو آماده کرده بودم. کلی خیالبافی کرده بودم. دیروز رفتم دیدم اونایی که از قبل عضو بودند، داشتند زمینشون رو شخم می زدند. خیلی دلم خواست. من هم یه بیل داشتم با یه باغچه کوچک. مرد پارسی زبان رو اتفاقی دیدم. گفت باغچه نمی گیری امسال؟ گفتم چرا می گیرم. گفت اره برو بگیر روحیه ت خوب میشه، روحیه ت که خوب شد اخلاقت هم خوب میشه برو بگیر.
امروز با کلی ذوق رفتم اداره مورد نظر. به خانم مسئول گفتم: من دوست دارم یه باغچه نزدیک خونمون داشته باشم، می تونم؟با مهربونی گفت: چرا که نه. بیا این فرم رو پر کن. من برات امروز اقدام می کنم. کلی ذوق و شوق داشتم. خودم رو کنار باغچه م تصور می کردم با یه چای خوشرنگ و بوی ریحون و نعنایی که تو هوای بارونی پیچیده بود. فرم رو که پر کردم. بهش دادم گفت: اوکی من می فرستم مرکز. گفتم : اونوقت من کی می توانم جوابش رو بگیرم. گفت: زمان انتظار برای دریافت جواب بین یک تا سه سال هست. یعنی فرایند گرفتن یه باغچه برای کاشتن مشتی پر ریحون و نعنا سه سال طول می کشه. یعنی تقریبن به همان اندازه ی زمانی که برای مهاجرت به کانادا باید انتظار بکشی.تو این زمان می شه یه فوق لیسانس دیگه گرفت. یعنی اینجوری تو ذوقم زدند. منو بگو می خواستم عصر برم بیل بخرم. حالا باید فکر کنم چه جوری میشه با وجود این کبوترا و اینگریت تو بالکن باغچه درست کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد