خواب یه دوست

چند شبی است که مدام خواب کسی رو می بینم که اتفاقا خیلی دوستش داشتم اما چیزی که برام عجیب اینه که زمانی خوابشو می بینم که اصلا بهش فکر نمی کنم و شاید از ذهنم هم رفته باشد، یعنی دیگر حتی نمی دانم دوستش دارم یا نه، تقریبا بی خیال شدم بی خیال از این که باز ببینمش ، اصلا نمی دونم اگه ببینمش باز هم دوسش دارم یا نه، باز هم شوقی برای دیدنش دارم یا نه، بهر حال الان که اینو می نویسم هیچ حسی نسبت به اون ندارم، اون هم کسی که زمانی از دیدنش انرژی می گرفتم.

  اما خوابی که دیدم :

 خواب دیدم تو خونه ما انگار یه مهمونی برگزار می شه و اون هم دعوت شده  و زمانی که می خواد بره برای شام می بینه که کفششو بردند ،یادم میاد رو کرد به من - در حالی که یه لنگ دمپایی زنانه پوشیده بود و دنبال کفشش می گشت – و گفت : یه مهمونی اومدیم و کفشمون بردند . من  هم کلی ناراحت شده بودم و هی دنبال کفشش می گشتم در این زمان بود که مادرم با گویش محلی با اون حرف زد و چیز هایی را ازش پرسید من هم رو کردم به مادرم و گفتم چی می خواهی بدونی بذار من ترجمه کنم . بعد بیدار شدم و دوباره خوابم برد باز خواب دیدم که که به یکی از دوستام تلفن زده و با اون حرف زده و من هر چه ازش می خواستم بگه که چی بهم گفتند دوستم چیزی نمی گفت من هم رو کردم به دوستم و گفتم یه زمانی اون اصلا به تو زنگ نمی زد و  فقط با من حرف می زد این همه از خواب های که من می بینم.