همیشه نه گاهی

گاهی فکر می کنم چقدر صبورم.
گاهی هم فکر می کنم چقدر درد دارم،نمیدونم چون صبورم درد دارم یا نه، چون زیاد درد کشیدم ،صبور شده ام.
گاهی فکر می کنم واقعا خدا مهربونه! اگر هست چرا درد کشیدن رو دوست داره! اگر کسی درد بکشه چی میشه؟ این به نفع کیه ؟
خیلی وقته که دیگه نمیدونم چی میشه، هر چی هم بشه دیگه مهم نیست.
  خیلی دلم می خواد میشد مثل کامپیوترم یه موقع هایی خودمو ری استار کنم،اصلا ویندوزمو عوض کنم و تمام درایوامو خالی کنم. خیلی دلم می خواد می تونستم این همه دلگیری که از آدمای  اطرافم دارم رو پاک کنم و دوباره مثل قبل ساده ببینم آدمای رو که سادگی منو به حساب ساده لوحی گذاشتم.
تو این سالها که همه درهای که زدم بسته بوده، یه چیزی رو خوب فهمیدم این که  بیشترین ضربه و آسیبو اونایی می بینند که خودشون باشند: ساده و بی آلایش و کسایی موفق شدند که خودشون نبودند: ریا کار و دورو .
 من نمی تونم ادعا کنم کسیو دوست دارم وقتی که حسی نسبت بهش ندارم و نمی تونم پنهان کنم دوست داشتن کسیو که روحمو آروم می کنه.
اینو به کسی میگم که فکر می کرد به زور می تونه تو دلم جا بشه! ولی من نتونستم بیشتر از جایی که تو دلم داشت، بهش جا بدم .همین قدر فقط. اما اون خواست بیشتر جا بگیره برای همین سعی کرد به زور بقیه رو بیرون کنه، اما نمی دونست که داره جایه خودشو خراب می کنه. الان دلم خالی شده، خالی خالی از همه اونایی که دوستشان داشتم و نداشتم. الان  تو دلم فقط یه چیزی سنگینی می کنه درد، دلتنگی و تنهایی .