بارون

داره بارون می باره. .شدید، پر از رگبار، تو هوا یه رطوبت و شرجی ای است که منو می بره به سال های دور، سالهای که ماه رمضون به اوایل بهار رسیده بود، هوا کمی خوب بود. کمتر گرم بود. کمتر تشنت می شد. روزها داشتند کوتاهتر می شدند. بارون می بارید، رگبار بود. هوا پر از گرمی و رطوبت و شرجی بود. تو خونه قدیمی مون نشسته بودیم، منتظر اذان، در اتاق، چهار طاق باز بود، صدای بادمی امد و بارونی که تا وسط اتاق رو خیس کرده بود. نزدیک در نشسته بودم. بارون به صورتم می خورد، اسمون رو نگاه می کردم و گلوله های بارونی که روی سکوی در خونمون درست می شد. 
مامان زیر بارون می دوه. هر چی ظرف و سطل داریم زیر ناودون می ذاره. صدای اذون می یاد. بارون به سر و صورتش می خوره. سطل زیر ناودون پر می شه. مامان دوباره چایی می ذاره با اب شیرین بارونی که زیر ناودون جمع کرده.

امشب هم داره بارون می باره، صدای باد می یاد، هوا کمی رطوبت و گرمی داره. در بالکن رو باز گذاشتم. بارون تا وسط اتاقم رو خیس کرد. اما ابی تو ناودون نیست. مامان نیست. چای با اب شیرین بارون نیست.من فقط خیس شدم، با بارونی که بوی رمضون سالهای دور رو میده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد