یه همسایه نیجریایی دارم. گاهی بعد از ظهر ها که از سرکار برمی گرده، می بینمش. همیشه یه بطری آب که تو یه نایلون مشکی پیچیده، دستش هست. کار چندش آوری داره. قتل عام حیوون ها. تو یه کشتارگاه کار می کنه. همیشه چهره ای خسته داره و همیشه هم در حال نالیدن. اون روز بهش گفتم برای چی آب رو تو نایلون مشکی قایم کردی می گه خوب تو کانادا مردم نگاه می کنند، حالا می گند این چیه داره می خوره ! گفتم وا . کجا آدم رو نگاه می کنند، آدرس بده من برم یک کمی نگام کنند. مردم از این بی نگاهی. والا.

همش می ناله که تو کانادا مردم خونگرم نیستد، با آدم گرم نمی گیرند، کاری بهت ندارند. هر کسی سرش تو کار خودش هست. ازکنارشون می گذری فقط یه سلام و علیک بعد هر کی میره سر زندگیش. همش کار، کار. زندگی اینجا یعنی همین کار، کار، کار. درسته رفاه هست، امنیت است. اما اینجا همه چی سرد است. هوا سرد است، مردم سرد هستند. اما تو نیجریه مردم خیلی خونگرم هستند، هوای همدیگه رو دارند تا کسی مشکل پیدا کنه همه کمک می کنند. از خونه که بیرون می یای کلی آدم می بینی که باهات گرم می گیرند.(یاد بوشهری های افتادم) درسته فقر است، اما مردم خیلی خونگرم هستند.
گفتم خوب کانادا سرد هست، اما بوکوحرام که نداره. انتخاب کن نیجریه ی گرم با بوکوحرام یا کانادای سرد با رفاء و امنیت بدون بوکوحرام. کدومش می خوای ؟
هیچی نگفت. سکوت کرد. فقط وقتی داشت می رفت گفت: من با این بوکوحرام موافق نیستم.اونا نباید اینکار رو بکنند. درحالی که دستش رو تو هوا تکون می داد، گفت فقط خدا، فقط خدا می تونه خوب و بد رو قضاوت کنه، نه بوکوحرام. یا 
هر کس دیگه ای.!
نظرات 1 + ارسال نظر
اسی چهارشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:15 ب.ظ

اورین کشنگ (قشنگ) خاطرات روبه رشته تحریر. درآوردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد