امروز یه خانم و اقای مسن تو فروشگاه همدیگر رو با لبخند عشقولانه اسمان من و فرشته من صدا می زدند. زن به مرد می گفت: اسمان من، بیا این رو ببین لازم نداریم بخریم؟ مرد هم می گفت چشم فرشته من، حتمن. بیا ببین این که برداشتم خوبه ؟ 
هیچی دیگه اسمان و فرشته با هم بودند. من هم ابر شدم باریدم، رفتم زمین. الان تو خاکم منتظرم ریشه بزنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد