گاهی که دلتنگ می شی برای خودت،برای گذشته های شیرین یا تلخ. به چیز های فکر می کنی که شاید سال هاست خاک می خورد و از یاد همه رفته.
گاهی یاد بچه گی هام می افتم که از سر لج بازی های کودکانه یا غروری بی منطق به اقتضای سن،باعث آزردگی دیگران می شدم.
امروز به یاد آن روزهام ،روزهایی که بی دلیل مادرم را آزردم. شاید گاهی هم اشکش را در آوردم. امروز دلم می گیره و به یاد آن روزها اشک می ریزم، اما به این فکر می کنم که من برای دل شکستن های ناخواسته می گریم، ولی وقتی انسان هایی را می بینم که نه از بچگی بلکه در بزرگی به عمد اشک مادر را در می آورند، افسوس می خورم از اینکه برای برخی آزردن دیگران لذت بخش است و از بی احترامی فرزندی به مادر لذت می برند و دائم در حال انتقام گرفتن هستند .
آنهایی که به جای دوستی و عشق به کودکشون کینه ورزی رو یاد می دند و فکر نمی کنند این کینه روزی گریبان خودشون رو هم می گیره.
گاهی به این فکر می کنم این انسان ها چقدر دلسنگ می شوند ،چقدر سنگدل است آنکه به آسانی برای لذت و انتقام دیگری، به مادرش بی احترامی می کند و سنگدل تر آنکه برای لذت خودش دیگری را به آزار دادن مادرش تشویق می کند.
راستی مگر ما چقد زنده ایم که به آزار هم بگذرونیم....
سلااااااااااااااااااااااااااام
مخلص آجی
چطورررررررررررررررررررری
چه خبر ؟
حالت خوبه ؟
چه زود به زود آپ میکنی آجی ؟؟ ایول
salam azizam!!!!!!pish manam bia!!!!montazeram!!!!